صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 24 صفحه بعد
(مسعود اکبری مطالب اموزنده) قرآن کریم: بخوان به نام پروردگارت كه انسان را از علق آفريد، بخوان به نام پروردگارت که كريمترين [كريمان] است
| ||
|
نیوتون به فکر بی وزنی بود که جاذبه را کشف کرد و سیب به فکر پرواز که افتادن را بغل گرفت... نپرس با این همه اخم چرا به سمت لبخندت پارو میکشم قانون این جهان است که قطب های مخالف یک دیگر را جذب میکنند.
امشب از ته اعماق وجود تورو خواستم اما نشدفرياد ميكشيدم اما سكوت بود سكوت چه جو سنگيني سكوت صداي پاي اميد از خاطرم رفته و ازدياد اين شب تنهايي تورو از خاطرم خواهد شست چه سخت است تورو زنده به گور كردن اي بهانه خنديدن بعد تو شيون نكنم فرياد سر ندهم و با صدايي بي صدا اعتراضي شايد خشمي نشان دهم بي اين زشت دنيا كه قهقهه ميزند به قرعه من وتو من سرشار از احساسي سرد به اين حقيقت آه آه و بازهم سكوت شب
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
...دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
.
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.
.
دکتر علی شریعتی
[ پنج شنبه 8 تير 1391
] [ 11:41 ] [ مسعود اکبری ]
امام علي (ع) ميفرمايد: بزرگ فکر کن و کوچک عمل کن ، همين حالا شروع کن
زندگی با اعداد
فکر میکنی کوچکی
اما در تو اتوبان غمگینی از رگهاست
که 9 کیلومتر خون را به دنبال میکشد
فکر میکنی عاشقترینی
اما نمیدانی نور
در هر 1 ثانیه
7 بار خط استوا را بغل میکشد
فکر میکنی نشستهای
اما با 100 برابر سرعت یوزپلنگی وحشی
به دور خورشید در حال چرخشی
از همین است
پیشانیات ترک میخورد
ستون فقراتت 30 درجه به داخل خم میشود
تا زیر خاک
میکروبها
به 16 عنصر جدید تجزیهات کنند.
[ پنج شنبه 8 تير 1391
] [ 11:41 ] [ مسعود اکبری ] الان
اگر زن بی حجاب بشه مثل یک فرمانده بی سلاح که میخواد به جنگ دشمن بره.
دیگه در مقابل غول رسانه ای غرب بی سنگره. دیگه نه تنها دیگران بلکه خودشو
هم نمی تونه از مهلکه بدر ببره. چون الان خودش سرباز دشمنه. بله الان
جوانِ مردم اونو میبینه و فکرش کج میشه. الان دیگه نه تنها خیر نیست بلکه
شره. زن بی حجاب شد نمی تونه مادر باشه چون مادر دلسوزه همه چیزو برای
خانواده اش می خواد که سالم باشن. چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ فکری و
دینی. مادر، خوب بچه اش رو میخواد. دشمن اینو فهمیده سعی میکنه بزنه تو
خال. تو ماهواره هاش اساس بنیان خانواده ایرانی رو زیر سوال میبره تا بشن
مثل خودشون هرکی به هرکی.
اینقدر میگن تا تنت بلرزه. پات سست بشه. فکر بد به سرت بزنه که آره تو هم حق زندگی داری البته نه زندگی انسانی بلکه زندگی حیوانی و جنگلی. آره چرا نباید خودتو بفروشی. چرا نباید خیانت بکنی هم به خودت ، هم به خانواده خودت، هم به جامعه خودت. زن که فرمانده خانواده است یهو فکرش در جهت منافع دشمن منحط بشه. خوب سربازاش هم قاعدتا نمی تونن دوام بیارن. بچه هاش میرن دنبال ناموس مردم. چون فرمانده شون قاطی کرده. زن وقتی بره دنبال هوا هوس خودش. وقتی خودش حجابشو رعایت نکنه دخترشم سست میشه. پسرش هم بی غیرت میشه. شوهره هم یا باید بجنگه و عصبی بشه یا باید مثل یه بی غیرت هیچی نگه. اون هم مرد ایرانی که غیرتیه. ولی وقتی ناسازگاری پیش اومد خانواده متلاشی شد. بچه های طلاق اگر بنیان اعتقادی شون قوی باشه که خیلی خوب ولی اگه کمی تو جامعه ای که گرگه لباس میش میپوشه نمی شه راحت تشخیص دادکه خیرتو میخواد یا شر. دین میگه تو این شرایط با حکم عقل و قرآن و حدیث بسنجه ولی اگر طرف ندونه چی درسته چی غلط. هرکی روش کار کنه میشه یارِ اون. اگر اینطوری راه فساد براش باز بشه. جوونایی که آینده انقلاب تو دست شونه. باید برن دنبال علم. دنبال افتخار آفرینی. دنبال قهرمانی و پهلوانی. دنبال مردانگی و کمک به پیشرفت آرمانهای انقلابی و ایرانی. بلاخره دشمنه دیگه اینقدر منتظر می مونه تا از پا در بیاییم. بیاد سر وقتمون. هی تهدید میکنه، چک کنه ببینه ما آماده ایم یا نه؟ ولی حرف آخرمون اینه: ما تا آخرین نفس ایستاده ایم. وصیتنامه شهدا: « خواهرم سیاهی چادر تو از سرخی خون من بالاتر است [ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
] [ 23:12 ] [ مسعود اکبری ]
گفتم خدایا دلگیرم گفت حتی من؟ گفتم خدایادلم را ربودند گفت پیش از من؟گفتم خدایا چقدردوری؟ گفت تو یا من؟گفتم خدایا تنها ترینم گفت پس من؟گفتم خدایا کمک خواستم! گفت از غیر من؟گفتم خدایا دوستت دارم! گفت بیشتر از من؟ گفتم خدایا اینقدر نگومن!گفت من توام و تو،من... [ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
] [ 23:12 ] [ مسعود اکبری ]
در زندگی روزی به گذشته فکر می کنی و به انچه که برایش گریه می کردی می خندی مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفش شان نیست با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نر قصید شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار اگر ۴ تکه نان خوشمزه باشد و شما ۵ نفر باشید کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است [ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
] [ 23:12 ] [ مسعود اکبری ] [ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
] [ 23:12 ] [ مسعود اکبری ]
این طنز نیست به مفهومش دقت کنید!!!!
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید [ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
] [ 23:12 ] [ مسعود اکبری ] [ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
] [ 23:12 ] [ مسعود اکبری ]
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
] [ 23:12 ] [ مسعود اکبری ]
دوستم مژگان با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم! از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ... مژی هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ... بعد از
یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم
ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی
کوبید و گفت : اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟ و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است... [ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
] [ 23:12 ] [ مسعود اکبری ] |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |