(مسعود اکبری مطالب اموزنده)
قالب وبلاگ

(مسعود اکبری مطالب اموزنده)
قرآن کریم: بخوان به نام پروردگارت كه انسان را از علق آفريد، بخوان به نام پروردگارت که كريمترين [كريمان] است 
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان (مسعود اکبری مطالب اموزنده) و آدرس m-akbari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





چت باکس


   

خیانت

   

از همه گذشتم به خاطر تو ،  

چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو

دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو

گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ،

وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم

گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری  

تا نفس دارم با تو بمانم

روزها گذشت... روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت

من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!

درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ،

عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و

همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!

روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ،

قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ،

قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ،

نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!

تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ،

برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!

این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ،

خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم

خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی  

یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم،

تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم،

او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ....

یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ،

در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری.... 

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]

 

 

عشق من عاشقتم 

دوستت دارم

 

اسیرم در قلب مهربانت برای همیشه و تا ابد .

 

یک کلام ، تا ابد از ته دل دوستت دارم عزیزم.

 

مرا تنها نگذار ، با من باش و با یکدلی و یکرنگی دوستم داشته باش

 

خیلی دوستت دارم بیشتر از آنچه که تصور میکنی ،

 

از تمام دار و ندارم در این دنیا یک دل داشتم آن هم به تو تقدیم کرده ام

 

این دل شکسته ام برای توست و به عشق بودن تو زنده است...

 

لحظه به لحظه نام تو را زیر لب زمزمه میکنم ، لحظه طلوع

 

 تا غروب خورشید و لحظه غروب تا سحرگاه فردا دلتنگ تو

 

 هستم و در انتظار دیداری دوباره با تو...

 

تو تمام هستی منی ، با سرنوشت می جنگم تا به تو برسم ای هستی من..

 

به من محبت و عشق برسان که تنها امیدم به این زندگی تنها عشق توست.

 

همه عشقم ، همه هستی ام ، همه وجودم ، عطر نفسهایم

 

 همه و همه برای توست....

 

سرت را بر روی شانه هایم بگذار و برایم درد دلهایت را در گوشم زمزمه کن...

 

شانه هایت را برای همیشه و تا ابد میخواهم ، بگذار من نیز سرم را بر روی آن

 

 بگذارم و برایت از این قلب عاشقم بگویم....

 

دلم همیشه در جستجوی تو بوده است و همیشه آرزو داشتم

 

 عاشق قلب مهربان تو باشم و در قلب مهربان و عاشقی مثل تو اسیر شوم...

 

اینک که تو را یافتم دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش ندارم زیرا تو همان

 

آرزوی منی ای نازنینم!

 

باور داشته باش که بدون تو این زندگی برای من به معنای زنده بودن نیست

 

شاید زمانی که بعد از تو از این دنیا بروم ، باور کنی که زندگی بدون تو را

 

نمیخواهم و حتی یک لحظه هم طاقت بدون تو نفس کشیدن را ندارم!

 

با تو نفس کشیدن برای من شیرین است ، با تو زندگی کردن برایم

 

 به معنای خوشبختی است ، با تو بودن برایم همان لحظه رویایی است ...

 

پس با من باش ، با من زندگی کن ، و با من بمان تا من نیز با تو عاشقانه

 

بمانم و لحظه به لحظه ، عاشقانه تر از همیشه از ته دلم بگویم :

 

 

خیلی دوستت دارم عزیزم

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]

یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی در سانفرانسیسکو آغاز کردند طفلکی خانم زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار کند

یه روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت اما نمیدانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین کردو صدای مرغ در آورد بعد پایش را بالا اورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد

روز بعد میخواست بره سینه مرغ بخره باز هم او نمیدانست که سینه مرغ به زبان انگلیسی چه میشود دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد بعد دکمه های پالتو اش رو باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد

روز سوم خانم طفلک میخواست سوسیس بخره او نتوانست راهی پیدا کند تا این یکی  رو به فروشنده نشان بدهد این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]
      

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]
ای چراغ هر بهانه از تو روشن ، از تو روشن

ای که حرفای قشنگت ، منو آشتی داده با من

من و گنجشکای خونه ، دیدنت عادتمونه

به هوای دیدن تو ، پر می گیریم از تو لونه

باز میایم که مثل هر روز ، برامون دونه بپاشی

منو گنجشکا می میریم ، تو اگه خونه نباشی

همیشه اسم تو بوده ، اول و آخر حرفام

بس که اسم تو رو خوندم ، بوی تو داره نفسهام

عطر حرفای قشنگت ، عطر یک صحرا شقایق

تو همون شرمی که از اون ، سرخه گونه های عاشق

شعر من رنگ چشاته ، رنگ پاک بی ریای

بهترین رنگی که دیدم ، رنگ زرد کهربائی

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]
لاک پشت پشتش‌ سنگين‌ بود و جاده‌هاي‌ دنيا طولاني.


مي‌دانست‌ كه‌ هميشه‌ جز اندكي‌ از بسيار را نخواهد رفت.


آهسته آهسته‌ مي‌خزيد، دشوار و كُند؛ و دورها هميشه‌ دور بود.


سنگ‌پشت‌ تقديرش‌ را دوست‌ نمي‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباري‌ بر دوش‌


مي‌كشيد.


پرنده‌اي‌ در آسمان‌ پر زد، سبك؛


و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا كرد و گفت: اين‌ عدل‌ نيست، اين‌ عدل‌ نيست.


كاش‌ پُشتم‌ را اين‌ همه‌ سنگين‌ نمي‌كردي.






من‌ هيچ‌گاه‌ نمي‌رسم. هيچ‌گاه. و در لاك‌ سنگي‌ خود خزيد، به‌ نيت‌


نااميدي.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روي‌ زمين‌ بلند كرد.


زمين‌ را نشانش‌ داد. كُره‌اي‌ كوچك‌ بود.


و گفت: نگاه‌ كن، ابتدا و انتها ندارد. هيچ كس‌ نمي‌رسد.


چون‌ رسيدني‌ در كار نيست. فقط‌ رفتن‌ است. حتي‌ اگر اندكي.


و هر بار كه‌مي‌روي، رسيده‌اي.


و باور كن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاكي‌ سنگي‌ نيست،


تو پاره‌اي‌ از هستي‌ را بر دوش‌ مي‌كشي؛ پاره‌اي‌ از مرا.


خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمين‌ گذاشت.


ديگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگين‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور.


سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتي‌ اگر اندكي؛


و پاره‌اي‌ از او را با عشق‌ بر دوش‌ كشيد.

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]
[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]

گل نازم

تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل ناز آسمونم بی ستاره است
مثه ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره است
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]

[ دو شنبه 12 تير 1391 ] [ 11:35 ] [ مسعود اکبری ]

[ دو شنبه 4 ارديبهشت 1391 ] [ 23:35 ] [ مسعود اکبری ]

مي خوانمش ، چنان كه اجابت كند دعا

 

نامت چه بود؟ آدم
فرزند؟ من را نه مادري نه پدري.بنويس اولين يتيم عالم خلقت
محل تولد؟ بهشت پاک a
محل سکونت؟ زمين خاک
آن چيست برگرده نهادي؟ امانت است
قدت؟ روزي چنان بلندکه همسايه خدا.اينک به قدرسايه بختم به روي زمين
اعضاي خانواده؟ حواي خوب وپاک.قابيل خشمناک.هابيل زيرخاک
روز تولد؟ در روز جمعه اي.به گمانم که روزعشق
رنگت؟ اينک فقط سياه.ز شرم چنان گناه
چشمت؟ رنگي به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان
وزنت؟ نه آنچنان سبک که پرم درهواي دوست نه آنچنان وزين که نشينم بر اين زمين
جنست؟ نيمي مرا زخاک نيم دگر خدا
شغلت؟ در کار کشت اميدم به روي خاک

شاكي تو؟ خدا
نام وكيل؟ آن هم فقط خدا
جرمت؟ يک سيب از درخت وسوسه
تنها همين؟ همين !!!
حكمت؟ تبعيد در زمين
همدست در گناه؟ حواي آشنا
ترسيده اي ؟ كمي
زچه؟ كه شوم اسير خاك
آيا كسي به ملاقاتت آمده است؟ بلي
که؟ گاهي فقط خدا
داري گلايه اي؟ ديگر گلايه نه ، ولي ....
ولي كه چه؟ حكمي چنين ، آن هم به يك گناه؟!!
دلتنگ گشته اي؟ زياد
براي كه؟ تنها فقط خدا
آورده اي سند؟ بلي
چه؟ دو قطره اشك
داري تو ضامني؟ بلي
چه كس؟ تنها كسم خدا

[ دو شنبه 28 فروردين 1391 ] [ 15:27 ] [ مسعود اکبری ]
[ دو شنبه 14 فروردين 1391 ] [ 16:39 ] [ مسعود اکبری ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید عشق لالایی بارون تو شباست نم نم بارون پشت شیشه هاست لحظه شبنم و برگ گل یاس لحظه رهایی پرنده هاست توخود عشقی که همزاد منی توسکوت من و فریاد منی توخود عشقی که شوق موندنی غم تلخ و گنگ شعرای منی وقتی دنیا درد بی حرفی داره تویی که فریاد دردای منی توخودعشقی که همزاد منی تو سکوت من وفریاد منی دستای توخورشید ُ نشون میدن چشمای بستمو بیدارمی کنن صدای بال پرنده رو لبات توگوشام دوباره تکرارمی کنن زندگی وقتی که بیزاری باشه روز و شب هاش همه تکراری باشه شاید عشق برای بعضی عاشقا لحظه بزرگ بیداری باشه عشق لالایی بارون تو شباست نم نم بارون پشت شیشه هاست لحظه عزیـز با تو بودنه آخرین پناه موندن منه توخود عشقی که همزاد منی توسکوت من و فریاد منی
امکانات وب